احمد خمسهای داخل خیمهاش، درست مقابل چشمانش، سوراخی تعبیه کرده بود. از او پرسیدم: این سوراخ برای چیست؟ گفت: "برای این که مردم را ببینم. که چکار کنی؟ برای این که بدانم چکار کنم."
احمد خمسهای داخل خیمهاش، درست مقابل چشمانش، سوراخی تعبیه کرده بود. از او پرسیدم: این سوراخ برای چیست؟ گفت: "برای این که مردم را ببینم. که چکار کنی؟ برای این که بدانم چکار کنم."
نمایش "بازی پسر و گرگ" به کارگردانی جواد ذوالفقاری پس از مدتی اجرا در برنامه رپرتوار اجراهای سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، حالا به تالار هنر آمده و مهمان این تالار است.
ذوالفقاری به گفته خودش در اجرای این نمایش یکی از راههای متفاوت بداهه پردازی را برگزیده است.
آنچه میخوانید یادداشت او بر این اجرا و شیوه بداهه پردازی در نمایش عروسکی است.
نقل است که پیتر بروک، کارگردان و نظریهپرداز جدید تئاتر تجربی، یکی از کاشفان هنر نمایش ایرانی و معرف آن به دنیای تئاتر غرب است. سیمرغ عطار او یک نمونه از دلبستگیهای او به ادب ایرانی است.
پیتر بروک قبل از انقلاب که به ایران آمده بود جدا از مطالعه در مورد تعزیه، که آن را یکی از نابترین اشکال تئاتری دنیا میدانست، درباره شکل دیگری از نمایش در ایران هم شنید. پس به دیدار نمایش روحوضی سعدی افشار رفت و به بازیگرانش گفت: تئاتر چیزی نیست جز ارتباط، و این مرد این را خوب بلد است.
بیتردید آن چه در روحوضی، پیتر بروک را شیفته خودش کرده بود بداهه پردازی بینظیر این نوع نمایش بوده است.
در اصفهان قدیم هم یک تماشاخانه ثابت بود، با درخشش یک ستاره بیهمتا به نام ارحام صدر، سالهای سال نمایشهای او، به ویژه نمایش مست، بر صحنه بود. همگان او را میشناختند و به دیدارش میشتافتند و آن تماشاخانه تبدیل به یک جاذبه جهانگردی، برای ایرانیها و فرنگیها، شده بود. تماشاگران، جز برای تحسین هنر نمایشی ارحام صدر، برای آن میآمدند که هر شب بازی نویی داشت هر شب مطلب و نکتهای تازه داشت. ارحام صدر به خاطر ذوق بداهه پردازانهاش ستاره شده بود و چنین محبوب.
علاوه بر روحوضی، ما در تعزیه هم بداهه پردازیهای فراوان داشتهایم. یک نمونه استثنایی آن را به خاطر میآورم. حدود ده سال قبل برای دیدن تعزیهای به پارکی در خیابان جردن رفته بودم. اجرای تعزیه در چنین مکانی تجربهای جدید بود و من بیشتر برای مطالعه بر این نوع بدعتگذاری عجیب(!) به تماشای آن رفته بودم. در این حالت تماشاگر دیگر آن تماشاگر مسجدی و تکیهای نبود.
بازیگر نقش حضرت زینب(ع) (مردی زنپوش، سیاهپوش و با روبنده سیاه بر چهره)، مثل اجراهای قبلی خود، برای اجرای نقش حضرت رقیه(ع) (فرزند امام حسین(ع میخواست از میان تماشاگران طفلی بیابد. چرخی زد و به تماشاگران نگاه کرد. نوزادی نیافت. خسته و عصبانی فریاد زد. ما پایین شهر بچه که میخواستیم لنگ نمیماندیم. شما این جا بچه ندارید؟ سکوتی سنگین بر صحنه حکمفرما شد. صدا از ندای کسی بیرون نمیآمد. این تماشاگران ناعادت میترسیدند. باز هم سکوت بود و بازیگر باز هم دور صحنه میگشت و میچرخید. تماشاگران ترسیده نفسها را در سینه حبس کرده بودند. میخواستند یاری کنند. اما نمیتوانستند. بازیگر حضرت زینب، روبنده کنار زد و با چهرهای مردانه و سبیل کلفت بر لب فریاد زد: اینجا یک بچه هم پیدا نمیشود، ناگهان از میان جمعیت زنی نوزادش، کودک چند ماههاش، را که در بغل داشت، جلو آورد. تعزیهخوان، بدون حرفی، کودک را بغل گرفت و با صدای بلند شروع به خواندن شعر و مصیبت خوانی کرد که ناگهان کودک گریه سر داد و بازیگر گفت: بابا بچههای اینجا که تعزیه نمیشناسند!! بچه را به مادرش برگرداند. بعد از آن معینالبکا ( یا همان کارگردان بر صحنه) پارچهای را لوله کرد و شکل بچه شد و آن را به بازیگر داد و نمایش ادامه پیدا کرد.
اما بداهه پردازی در نمایش عروسکی:
احمد خمسهای داخل خیمهاش، درست مقابل چشمانش، سوراخی تعبیه کرده بود. از او پرسیدم: این سوراخ برای چیست؟ گفت:" برای این که مردم را ببینم. که چکار کنی؟ برای این که بدانم چکار کنم."
احمد خسمهای بعد از این که روی سکویی خیمهاش را علم میکرد و میخواست که نمایش را شروع کند، اول از همان سوراخ به تماشاگران نگاه میکرد که بداند از کدام دسته و طبقه هستند و نوع شوخیها و بازیهایش را بر این اساس پیش ببرد. وسط کار هم گاهی از همین سوراخ به تماشاگران نگاه میکرد و میفهمید هر شوخی و بازی تا چه حد امکان ادامه یافتن دارد. اگر تماشاگر مشتاق بود، به همان صحنه و بازی ادامه میداد و گرنه آن را قطع میکرد و به قسمت بعدی نمایش میپرداخت. این یعنی تعیین میزان بداهه پردازی در نمایش.
شوخیهای بداهه پردازانه استاد با پاخیمهای که نهایت نداشت. گاهی حوزه آن گستردهتر میشد و به کمانچهنواز و تماشاگران هم کشیده میشد.
خیمهشب بازی به واقع یک نمایش بداهه پردازانه است. چرا که تنها خطوط اصلی داستان (مثلا عروسی فرخخان) مشخص است اما دیگر موارد با توجه به ترکیب تماشاگران، زمان و مدت اجرا تعیین میشود. یعنی حتی حضور شخصیتها هم از پیش دقیق تعیین شده نیست. این که این رقاصه کی بیاید، یا هنگامی که مبارک به دنبال قابله میرود چه اتفاقی میافتد و ...
جالبترین بخش بداهه پردازانه خیمهشب بازی مناظره، مباحثه و جدل مبارک با جاروکش است. هنگامی که جاروکش بارگاه سلیمخان را جارو کشیده است و حالا انعام هم میخواهد. این بخش بستری است برای پرداختن به اخلاق و حقوق هر فرد در جامعه که با زبانی طنز و نمایشی اتفاق میافتد و همزمان به رویدادهای اجتماعی و سیاسی جامعه هم پرداخته و به نقد کشیده میشود. در پایان این صحنه هم با کتک مفصل خوردن جاروکش و فرا خواندن انفرنیه دکتر، برانکار و آمبولانس برای بردن جاروکش به بیمارستان خاتمه مییابد. احمد خمسهای میگفت: بعضی وقتها این قسمت را از بیست دقیقه تا نیم ساعت ادامه میدادم و همه هم میخندیدند؛ نکته آخر این که اگر خیمهشب بازی در این چند صده تاکنون حیات داشته است به علت آن است که هر شب نمایشی تازه بوده است و جوهرهاش بداهه پردازانه.
بداهه پردازی، در شکل نوین آن، در نمایش جدید ما با کارگاه نمایش آغاز شد. بسیاری از کارگردانان آن، از جمله آربی آوانسیان، اسماعیل خلج و بیژن مفید با بداهه پردازی نمایشهای خود را شکل و قوام میدادند و در برخی از اجراهای آنها، از جمله"جان نثار"، بر صحنه هم بداهه پردازی میشد.
بعد از آن هم در نمایشهای خاص کودکان مرکز تولید تئاتر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بداهه پردازی یکی از ساختارهای این نمایشها شد. نقطه اوج این نوع بداهه پردازی در نمایش عروسکی"شنل هزار قصه" رخ نمود.
اما بداهه چگونه میتواند شکل گیرد؟ راههای رسیدن به بداهه پردازی متفاوت است. هر کارگردان و گروهی، با توجه به مطالعه، شناخت، تربیت و فضای عمومی جامعه خود راهی را بر میگزیند. ما در اجراهای بز زنگولهپا، کدو قلقله زن و بعد بازی پسر و گرگ این روش را تجربه کردهایم.
1- تماشاگران را عادت دادهاند، وقتی به تماشای نمایش میآیند هنگام شروع نمایش در هالهای از تاریکی باشد و داستان در فضایی دور از دسترس و مجزا اتفاق افتد. از آن جا که مخاطب اصلی نمایشهای ما کودکان هستند و کودکان امروز میخواهند که نسبت به هر حادثه واکنشی لحظهای داشته باشند ما دیوار چهارم را برداشتیم تا تماشاگر بتواند بدون هر گونه فاصلهای در جریان نمایش قرار گیرد. بنابراین از ابتدای ورود تماشاگر پرده صحنه باز است. (چه بهتر که در این نوع اجراها صحنه با آوانس از تماشاگران جدا نشده باشد) بنابراین با باز شدن درهای سالن بازیگران در حال آماده سازی صحنه هستند و همزمان با تماشاگران خوش آمد میگویند. در نتیجه بازیگران و تماشاگران یک مجموعه میشوند و آماده همکاری با یکدیگر. در تمام مدت اجرا نور عمومی سالن نمایش نیز روشن است.
2-بازیگران نشان میدهند که دارند نمایش را بازی میکنند. همین باعث میشود که تماشاگران هم انگیزه برای واکنش و همراهی با شخصیتهای نمایش پیدا کنند.
بر همین اساس روایت نمایشهای ما را بازیساز بر عهده دارد که علاوه بر آن در شکلدهی موضوع و عمل شخصیتها نقش دارد، عامل ارتباط و پیوند بین بازیگران و تماشاگران هم میشود.
3-برای ایجاد زمینه نقش فعال تماشاگران و تعیین روند پیشبرد داستان و عمل شخصیتها، برای هر شخصیت آوایی تعیین میشود. صدای شیر، تالاپ، تالاپ است و صدای گرگ، گرومپ، گرومپ و صدای روباه، تریک، تریک تریک. در طی نمایش تماشاگران با سر دادن این آواها به همراهی و نجات قهرمان و یا از سوی دیگر به رویارویی و راندن شخصیتهای منفی میپردازند. به همین علت است که در نمایشنامه"بازی پسر و گرگ" تماشاگران را هم به عنوان شخصیتهای نمایشی آوردهایم.
به گمان من در این شیوه بازیگران و مجموعه تماشاگران کودک و بزرگسال احساس رهایی و نشاط خوبی خواهند یافت که زمینه ایجاد خلاقیت در آنان را بیشتر خواهد کرد.